محل تبلیغات شما
گرچه شاعرنشدم , با همه ی طبع ترم ! چه بلاها که سر شعر , نیامد به سرم ! مثل افراد گرفتار در آتش , دائم . نگرانم ، نوزد شعله ای از دور و برم ! پدرم خواست که شاعر بشوم , اما. من . بارها گفته ام این را ، که مبادا. پسرم ! ضعف اعصاب مرا , غربت شعرم رو کرد . مثلا شاعر این شهر خرابم , خبرم ! شعر ناب است و حسادت , منو، یک قوم حسود قاتق نان که نه ، شد قاتل جانم , اثرم ! من از این کوچه ، که دل می شکنند آدمهاش .

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان --- که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

اي چهره زيباي تو رشک بتان آذری

، ,شاعر ,شعر ,دل ,حسود ,قوم ,، که ,حسود قاتق ,قوم حسود ,یک قوم ,منو، یک

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها